به یاد استاد شهریار  

در سال 1309 که شخصی درباری دختر مورد علاقه‌ام را از چنگم به در آورد و مرا بعد از پانزده روز بازداشت، به نیشابور تبعید کردند؛ شب‌ها که تنها می‌شدم، گریه سر می‌دادم و با خدایم راز و نیاز می‌کردم.

شبی‌ در زیر سنگی‌ آرمیده بودم و غرق فکر بودم که آهنگ دلنشین این آیه به گوشم رسید: « یستعجلونک بالعذاب ولن یخلف الله وعده « یعنی » از تو به شتاب عذاب می‌طلبند و خدا هرگز وعده خود را خلاف نمی‌کند ».

بعد از دو هفته دوستانم به نیشابور آمدند و خبر سکته آن شخص درباری را به من دادند. مرا به تهران بردند و در بیمارستان بستری‌ام کردند. همانجا بود که دختر مورد علاقه ام خود را به بالینم رساند و من در حالی که از سوز تب می‌سوختم، شعر معروف "حالا چرا " را ساختم:

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا ؟

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا ؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان تو‌ام فردا چرا ؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا ؟

وه کـه با این عـمـرهـای ‌کوته بـی ‌اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟

شور فرهادم به پرسش سر به ‌زیر افکنده بود
ای لب شیـریـن ! جـواب تلخ سـر بالا چرا ؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم ‌من ‌نخفت
ایـنـقـدر با بخـت خـواب‌آلـود مـن لالا چـرا ؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا ؟!

در خزان هجر گل ای‌ بلبل طبع حزین !
خامشی شرط وفاداری بود ، غوغا چرا ؟

شهریارا بی حبیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت می‌‌روی تنها چرا ؟

http://www.aharri.com/wp-content/uploads/2013/02/ustad-shahriyar-6.jpg

ولادت امام رضا(ع)

                                                                                                       

به طاها ....به یاسین......به معراج احمد

به قدر و…به کوثر…به رضوان و طوبی…

به وحی الهی…به قرآنِ جاری

به تورات موسی…و انجیل عیسی

بسی پادشاهی کنم در گدایی

چو باشم گدایِ گدایان زهرا

چه شب ها که زهرا، دعا کرده تا ما

همه شیعه گردیم و بیتاب مولا

غلامی این خانواده، دلیل و مرادِ خدا بوده از خلقت ما

مسیرت مشخص…امیرت مشخص

مکن دل دل، ای دل…بزن دل به دریا

که دنیا…که دنیا…که دنیا…به خسران عقبی، نیرزد

به دوری ز اولاد زهرا نیرزد…

و این زندگانیِ فانی…جوانی…خوشی های امروز و اینجا…

به افسوس بسیار فردا…نیرزد

اگر عاشقانه هوادار یاری

اگر مخلصانه گرفتار یاری

اگر آبرو میگذاری به پایش

یقینا…یقینا…خریدارِ یاری

بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت

چه اندازه در ندبه ها زاریاری

به شانه کشیدی…غم سینه اش را

و یا چون بقیه تو سربارِ یاری

اگر یک نفر را به او وصل کردی

برای سپاهش تو سردارِ یاری

به گریه شبی را سحر کردی یا نه

چه مقدار بیتاب و بیمارِ یاری

دل آشفته بودن…دلیل کمی نیست

اگر بیقراری بدان یارِ یاری

و پایان این بیقراری…بهشت است

بهشتی که سرخوش ز دیدارِ یاری

نسیم کرامت وزیدن گرفته

و باران رحمت چکیدن گرفتهمبادا بدوزی نگاه دلت را…

به مردم که بازار یوسف فروشی در این دورهِ بد…شدیدا گرفته

خدایا به روی درخشان مهدی…

به زلف سیاه و پریشان مهدی

به قلب رئوفش که دریای داغ است

به چشمان از غصه گریان مهدی

به لب های گرم علی…یا علیش

به ذکر حسین و حسن جان مهدی

به دست کریم و نگاه رحیمش

به چشم امیدِ فقیران مهدی

به حال نیاز و قنوت نمازش…

به سبحان…سبحان…سبحان مهدی

به برق نگاه و به خال سیاهش

به عطر ملیح گریبان مهدی

به حج جمیلش…به جاه جلیلش

به صوت حجازیه قرآن مهدی

به صبح عراق و شبانگاه شامش

به آهنگ سمت خراسان مهدی

به جان داده های مسیر عبورش

به شهد شهود شهیدان مهدی

مرا دائم الاشتیاقش بگردان

مرا سینه چاک فراقش بگردان

تفضل بفرما بر این بنده بی سر و پا

مرا همدم و محرم و هم رکاب

سفرهای سوی خراسان و شام و عراقش بگردان

یا مهدی…یا مهدی…مددی

تولد امام رضا (ع)هشتمین امام شیعیان بر همه دوستان خوبم تبریک می گویم .              


دل دیونه


دل دیوونم از تو

تنها نشونم از تو

یه عکس یادگاری

که خودت هم نداری

شده رفیق شبهام

وقتی که خیلی تنهام

میگیرمش روبه روم بازم میشی ارزوم

وقتی توروندارم

وقتی که بیقرارم

چشامو باز میبندم

شاید بیای کنارم

دل دیوونم از تو

تنها نشونم از تو

یه عکس یادگاری

که خودت هم نداری

شده رفیق شبهام

وقتی که خیلی تنهام

میگیرمش روبه روم بازم میشی ارزوم

داره بارون میباره

اما چه فایده داره

وقتی تورو ندارم

که بشینی کنارم

چشامو باز میبندم

به گریه هام میخندم

تورو صدا میزنم

شاید بیای دیدنم

یه عکس یادگاری شده رفیق شبهام

میگیرمش روبه روم وقتی که خیلی تنهام

چشامو باز میبندم به گریه هام میخندم

رفیق خستگی هام باز به تو دل میبندم


پی نوشت:خیلی دلم گرفته از این روزگار .


خانه دوست

خانه دوست کجاست؟  

در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد

 

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت

 به تاریکی شن‌ها بخشید

 

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

نرسیده به درخت،

 

کوچه باغی ست که از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه‌ی پرهای صداقت آبی است

 

می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌آرد،


پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،

 

دو قدم مانده به گل،

پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی

 

و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد

در صمیمت سیال فضا، خش خشی می‌شنوی:

 

کودکی می‌بینی

رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه‌ی نور

 

و از او می‌پرسی

خانه دوست کجاست؟

پی نوشت:

شعر خانه دوست سروده ( سهراب سپهری)

 

(پاسخ شعر نشانی اثر فریدون مشیری)



من دلم می‌خواهد

 

خانه‌ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

 

دوستهایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

 

هرکسی می‌خواهد

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

 

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند

 

شرط وارد گشتن

شست و شوی دلهاست

 

شرط آن داشتن

یک دل بی‌رنگ و ریاست

 

بر درش برگ گلی می‌کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

 

می‌نویسم ای یار

خانه‌ی ما اینجاست

 

تا که سهراب نپرسد دگر

خانه دوست کجاست؟

 

معنای عشق

و زني را ديدم که در تاريکي ايستاده بود
و بوي علف هاي خشک شده مي داد
و چشم هاي غريبي داشت
و عشق را نمي فهميد
و لباس هاي زيبايش را
بر حسب عاريت از مادرش قرض گرفته بود
و وقتي نگاه نمي کرد پرنده ي عجيبي را در ذهن تداعي مي کرد
و مشخص نبود که چه وقت گريه کرده است
و مرد
که زير باران چتري در دست داشت مقابل او ايستاد
زن و شوهر همديگر را ناباورانه نگاه کردند
مرد ، وقتي نگاه نمي کرد
پرنده ي عجيبي را در ذهن تداعي مي کرد
او چشم هاي غريبي داشت
آنها وحشت زده خيره ماندند
و مدتها هيچ نگفتند
تا سرانجام هم صدا و هم زمان نجوا کردند
عشق روياهايم
و براي اينکه پايان خود را
از اين تجربه سنجيده باشند
دست ها را به طرف هم دراز کردند
و لحظاتي بعد
آنها دست يکديگر را گرفته و محتاطانه به راه افتادند
آشفته از توهمي که آرام آرام
در قلب هاشان ته نشين مي گشت
آنها ، شادمانه به صورت هم لبخند زدند
بي آنکه اين بار نجوا کنند
نه ! عشق هيچگاه همسفر عقل نمي شود
دست ها را حلقه کردند و
زير يک چتر به کوچه ي روشن و بزرگي پيچيدند

حسين پناهي

ترجمه خطبه 91 از نهج البلاغه

چگونگی آفرینش آسمانها:

فضای باز و پستی و بلندی و فاصله های وسیع آسمانها رابدون اینکه بر چیزی تکیه کند،

 نظام بخشیدوشکاف های آن را به هم آورد،و هر یک را با آنچه که تناسب داشت و 

جفت بودپیوند داد،و دشواری فرود آمدن و برخاستن را بر فرشتگانی که فرمان او را به  

  خلق رسانند یا اعمال بندگان را بالا بردنندآسان کرد.

در حالی که آسمان به صورت دود و بخار بود به ان فرمان داد،پس رابطه های آن را برقرار ساخت،

سپس آنها را از هم جدا کرد و بین آنها فاصله انداخت،و بر هر راهی و شکافی از آسمان نگهبانی

از شهاب های روشن گماشت،و با دست قدرت آنها را از حرکات نا موزون در فضا نگهداشت،و

دستور فرمود تا در برابر فرمانش تسلیم باشندو آفتاب را نشانه روشنی بخش روز و ماه را با نوری

کمرنگ برای تاریکی شبها قرار داد و آن دو را در مسیر حرکت خویش به حرکت در آورد و حرکت آن

دو را دقیق اندازه گیری کرد.